گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و سوم
II -«ضد فیلسوفان»


پس از آنکه خرقه پوشان و فروتنان از فرانسه اخراج شدند و روزنامه نگاران با «فیلسوفان» درافتادند، پیکار حادتر و بیرحمانه تر شد. اکنون همة هوش و زبان مردم پاریس در خدمت دو واژة تاب آوردن و کشتن بود. دیدیم که ولتر در 1725 برای رهایی پیر دفونتن از کیفر همجنس بازی که، مرگ بود، خویشتن را به دردسر انداخت. دفونتن هرگز ولتر را نبخشید. وی در 1735 نشریه ای، به نام ملاحظاتی دربارة نوشته های نو، تأسیس کرد که تا 1743 پایدار ماند، و خویشتن را در آن مدافع همة فضایل، خصوصاً عفت و پاکدامنی، فرانمود، با خشم به هرگونه فساد اخلاقی، یا سستی معتقدات اصیل آیین، در ادبیات حمله کرد. پس از مرگ دفونتن (1745)، دوستش، فررون، جهاد وی را با «فیلسوفان» دنبال کرد.
الی کاترین فررون تواناترین، بیباکترین، و دانشمندترین «ضدفیلسوفان» بود. وی چندان – در پژوهش و تحقیق دست داشت که تاریخ ماری استوارت (1742)، و سپس کتاب هشت جلدی «تاریخ امپراطوری آلمان (1771) را نوشت؛ و آن قدر از ذوق و قریحة شاعری برخوردار بود که در 1745 قصیدة نبرد فونتنوا را تصنیف کرد- که ولتر در مقام تاریخنگار دربار آن

1. جانثن سویفت در 1708، ضمن انتشار اثری پارودیک، سالنامة جان پارتریج (1644-1715)، عالم احکام نجوم و سالنامه نگار انگلیسی را به مسخره گرفت و در آن مرگ وی را اعلام کرد. ـ م.
2. عنوان رهبران فرقة یسوعیان. ـ م.

را رقابتی گستاخانه با قصیدة خود دانست. در 1745، نشریه ای، با عنوان نامه هایی دربارة برخی از نوشته های این عصر، تأسیس کرد و در آن چند بار ولتر را به باد حمله و دشنام گرفت. وی، در سالهایی که گرفتار فقر و تهیدستی بود، بر روی دلیجانی شش اسبه کار می کرد؛ به خاطر انتقاد از آبه ای متنفذ، شش هفته در باستیل زندانی شد؛ اما مدت سی سال با تمام نیرو به خاطر گذشته جنگید. فررون، از زمانی که ولتر فردریک را از برگزیدن وی به نمایندگی خود در پاریس بازداشت، کینة وی را به دل گرفته بود. در 1754، نشریة دیگری به نام ل/ آنه لیتر تأسیس کرد که تا 1774، هر ده روز یک بار، انتشار می یافت.
فررون محافظه کاری دینی بوسوئه و سبکها و روشهای باوقار قرن هجدهم رامی ستود و عقیده داشت که «فیلسوفان» از سازمانهای اجتماعی، از مبانی اخلاق، و از امیدی که دین به مردم می دهد برداشتهایی سطحی و قابل توبیخ و نکوهش دارند.
هیچ عصری این همه نویسندة فتنه جو پرورش نداده است، نویسندگانی که با همة نیرو و توانایی خویش به خدا می تازند. اینان خویشتن را حواریون انساندوستی می دانند، اما متوجه نیستند که ضربه های مهلکی به بشریت می زنند و یگانه امید بشریت را، که پناهگاه آنان در روزگار دردمندی و درماندگی است، از آنان می گیرند. اینان نمی دانند که نظم اجتماع را برهم می زنند، تهیدستان را علیه توانگران و ناتوانان را علیه زورمندان تحریک می کنند، و به میلیونها دستی که تاکنون شعور دینی و اخلاقی، به همدستی قانون، آنها را از تعدی و زورگویی بازداشته است اسلحه می سپارند.
فررون عقیده داشت که حملات «فیلسوفان» به دین همة شالوده های کشور را متزلزل خواهد ساخت، و یک نسل قبل از ادمند برک، چون او، هشدار می داد:
آیا تعصب بیدینی شما پوچتر و خطرناکتر از تعصب موهومپرستی نیست؟ با رواداری به دین نیاکانتان بنگرید؛ شمااز چیزی جز آزادی و رواداری دینی سخن نمی گویید، در صورتی که تاکنون هیچ فرقه ای، به اندازة شما، دشمن رواداری نبوده است ... من به هیچ دستة خوش فکر، و هیچ عقیده ای، جز دین، اخلاق، و شرف، بستگی ندارم.
فررون منتقدی زیرک بود؛ از هیچ فرصتی برای خدشه دار کردن غرور و خودبینی «فیلسوفان» غفلت نمی کرد. جزم اندیشی آنان و خود نماییهای خاوند مآبانة ولتر، به عنوان «کنت تورنه»، را ریشخند می کرد. چون آنان وی را به نام فرومایه و خیره سر به باد دشنام گرفتند، فررون دیدرو را دو رو، گریم را چاپلوس اعیان بیگانه، و همة «فیلسوفان» بیدین را «فرومایگان، کلاهبرداران، توله سگان، و مردان رذل» خواند. وی «اصحاب دایر ة المعارف» را به دزدیدن تصاویر کتاب رئومور دربارة مورچگان متهم ساخت. آنان این اتهام را رد کردند و «آکادمی علوم پاریس» نیز گفتة آنان را تایید کرد؛ اما بعدها معلوم شد که فررون راست می گفته است. در ماجرای ژان کالاس فررون کالاس را گناهکار و سزاوار کیفر می دانست، و می گفت که ولتر برای جلب توجه مردم، و برای اینکه برسر زبانهای مردم افتد، به دفاع از بیگناهی وی

برخاسته است، نه برای انساندوستی. مادموازل کلرون، که بازیگر برجستة «تراژدیها» بود، ولتر را دوست می داشت و به دیدنش می رفت. فررون، به بدخواهی، رقیب کلرون را می ستود و دربارة ناپاکی زندگی خصوصی بازیگران زن شایعاتی می پراکند. بازیگران گفته های وی را دخالتی ناروا در زندگی خصوصی خویش می شمردند. دوک دو ریشلیو، که به تعقیب زناکاری و بیعفتی نمی پرداخت، از لویی پانزدهم درخواست کرد که فرمان دهد فررون را به زندان باستیل بازگردانند. اما ملکه، با توجه به «دینداری و تعصب وی در پیکار با «فیلسوفان»، از گناه او گذشت.» پس از آنکه تورگو، دوست «فیلسوفان» به قدرت رسید، امتیاز نشریة ل/ آنه لیترر لغو شد (1774). فررون با خوردن غذاهای لذیذ خویشتن را دلداری داد، و بپذیرد، اما ولتر قبول این درخواست را زیاده روی در جوانمردی دانست.
آخرین واژة عنوان هجونامة ژاکوب نیکولا مورو، شرحی تازه بر تاریخچة کاکوئاکها، (1757) بیش از همة آثار فررون فیلسوفان را خشمگین می ساخت. مورو نوشته بود کاکوئاکها در نهایت جانوران انسان مانندی بودند که کیسة زهر به زیر بان داشتند، و هرگاه که سخن می گفتند، زهر با سخنان آنان در می آمیخت و فضای پیرامونش را مسموم می ساخت. نویسندة زیرک عباراتی از دیدرو، د/ آلامبر، ولتر، و روسو نقل می کند و نتیجه می گیرد که اینان مسموم کنندگان واقعی جهانند. آنان را متهم می کند که، «به خاطر لذتی که از بدکاری می برند، بدکاری پیشه ساخته اند.» و آنان را ملحد، آنارشیست، هرزه، خودخواه، و «کاکوئاک» می خواند؛ اما این اصطلاح «کاکوئاک» بود که، بیش از همه، آنان را رنج می داد. کاکوئاک قات قات اردکها و یاوه گوییهای دیوانگان را می رساند؛ و گاهی نیز «همان گونه که در اینجا به کار رفته)، به معنی عفونت مستراح است. ولتر خواست به این کتاب پاسخ دهد، اما چه کسی می تواند عفونت را پاسخ گوید؟
محافظه کاران دل یافتند و حملات خود را به «فیلسوفان» سخت تر ساختند. در 1757، آنان شارل پالیسو دو مونتنة چالاک و جاهطلب را با خود همراه ساختند. پالیسو در 1754، با سفارشنامه ای که تیریو در آن وی را «شاگرد آثار شما» خوانده بود، در له دلیس به دیدن ولتر رفت. یک سال بعد، در نانسی نمایشنامه ای کمدی نمایش داد و در آن روسو را، با زبانی نه چندان گزاینده، به باد هجو گرفت. در پاریس، وی با پرنسس دو روبک جوان و پارسا، که دست کم از دوستان دوک دوشوازول بود، آشنا شد. دیدرو در پیشگفتار پسر نامشروع از اخلاق این شاهزاده خانم بدگویی کرده بود، شاید برای تسکین او بود که پالیسو نامه های کوچک درباره فیلسوفان بزرگ را منتشر ساخت (1757) و در آن بشدت از دیدرو انتقاد کرد و ولتر را ستود. در 2مه 1760، وی، به پشتیبانی مادموازل دو روبک، برجسته ترین کمدی فصل را، به نام فیلسوفان در تئاتر – فرانسه نمایش داد. همچنانکه ابرها، اثر آریستوفان، در

2183 سال پیش، دربارة سقراط نوشته شده بود، این نمایشنامه نیز دربارة الوسیوس، دیدرو، و روسوست. الوسیوس در این نمایشنامه والر نام دارد. او فیلسوف فضل فروشی است که دربارة نوعدوستی موجود در خودپرستی برای زن ادیبی، به نام سیدالیز، سخن می گوید. تماشاگران می دانند این زن همان مادام ژوفرن که است «فیلسوفان» در سالونش گرد می آمدند. دیدرو در این نمایشنامه دورتیدیوس نام دارد، و کریسپن، نوکری که در صحنه روی چهار دست و پا حرکت می کند و چون گاو کاهو می جود، کاریکاتوری از ژان ژاک روسوست- کسی که در 1750 تمدن را محکوم کرده، و از انسان خواسته بود که به آغوش «طبیعت» بازگردد. همة مردم، جز قربانیان آن، از اجرای این نمایشنامة هجایی خام، اما معقول، لذت بردند. مادموازل دو روبک، که از بیماری سل در حال مرگ بود، اصرار داشت که شب اول نمایش را با زیبایی خیره کننده خویش زینت دهد. پس از پردة دوم، پالیسو را به لژ خود فراخواند و دربرابر تماشاگران وی را به آغوش کشید. به دنبال آن، خون استفراغ کرد و او را به خانه اش بردند. نمایشنامة فیلسوفان را، در عرض بیست و نه روز، چهارده بار نمایش دادند.
اکنون شخصیت برجسته ای به «ضد فیلسوفان» پیوسته بود- ژان ژاک لو فران، مارکی دو پومپینیان، مارکی، که از دادرسان شهرستانی بود، اشعار و نمایشنامه هایی تصنیف کرده، و به پاس آن به عضویت «آکادمی فرانسه» رسیده بود. وی در گفتار خویش، هنگام پذیرش عضویتش در آکادمی، چنین گفت:
این فلسفة گمراه کننده، که خویشتن را عامل نشر حقیقت می داند، وسیلة بهتان و افتراست. از اعتدال و فروتنی سخن می گوید، اما از باد خود بزرگ بینی و تکبر انباشته است. پیروان آن در آثار خود مغرور و گستاخند، و در زندگی خویش متزلزل و فرومایه. اصل اطمینانبخشی ندارند، در اخلاقشان چیزی نیست که انسان را تسلی و دلداری دهد، و قاعده ای برای امروز و هدفی برای آینده ندارند.
لویی پانزدهم این گفتار را ستود. اما ولتر در جزوة بی نام و نشانی، که در هفت صفحه، به نام هنگامی که، انتشار داد و هر بند را با عبارت «هنگامی که» آغاز کرد، آن را به باد هجو و استهزا گرفت؛ مثلا:
«هنگامی که» انسان به پذیرش در انجمن پرافتخار مردان ادب سرافراز می شود، نیازی بدان ندارند که گفتار خویش را به استهزای مردان ادب اختصاص دهد. این کار در حکم تحقیر انجمن و جامعه است. ...
«هنگامی که» کسی خویشتن را بزور در جرگة ادیبان جای می دهد و از فلسفه آگاه نیست، حق ندارد ادبیات ملت ما را اشتباه، و فلسفة آن را بیهوده بخواند. ...
این بندها با سخنانی از این قبیل ادامه می یابند؛ اما مطالب برجسته ای در آنها به چشم نمی خورند. مورله در گفتاری، به نام اگر، و در مقالة دیگری که اندکی پس از آن انتشار داد

و آن را از چه رو نام نهاد، به ولتر پاسخ داد؛ و ولتر نیز در صفحات پی درپی دیگری، که در هریک مکرراً واژه های «به»، «که»، «چه کسی»، «آری»، «نه»، «چرا» آمده بودند، پاسخ وی را جواب گفت. پس از آن، مورله مارکی را به باد حمله گرفت؛ و به دنبال او، ولتر گفتارهای تازه ای علیه وی نوشت. مارکی از این معرکه به زادگاهش، مونتوبان، گریخت و، پس از آن، هرگز در آکادمی آفتابی نشد. اما در 1772، با نشر کتاب انتقامجویی دین از ناباوری با خودناباوری، پیکار را از سرگرفت. نوشت که ماده گرایی ضامن و مشوق اخلاق پسندیده نیست. اگر خدایی نباشد، انسان مجاز خواهد بود به هر کاری که دلخواه اوست دست زند، و تنها باید بکوشد که به دست پلیس گرفتار نشود. و اگر بهشتی نباشد، «چگونه می توان از مردم انتظار داشت که در جمهوری به انقیاد و فرمانبرداری تن دردهند؟»
آبه گالیانی، که در 1761 از ناپل به پاریس آمده بود و هشت سال در سالونها می درخشید، به «فیلسوفان» که دوستش می داشتند، گوشزد کرد که «بازگشت به طبیعت»- آن گونه که برخی از آنان به مردم توصیه می کنند- تدبیر نابخردانه ای است که انسان متمدن را به توحش و بربریت خواهد کشاند، قراین بسیاری که حاکی ازوجود طرح و هدف در آفرینش جهانند به چشم می خورند؛ و شکاکیت به وجود آورنده خلأ فکری و نومیدی روحی است:
به جای روشنی اندیشه، با خلأ روبه رو شده ایم. ... این خلأ، که در روح و خیال ماست، سبب واقعی افسردگی است. ... رویهمرفته، ناباوری و شکاکیت بدترین پاسخ روح آدمی به امیال و غرایز اوست. ... انسان به ایمان و اطمینان نیازمند است. ... بیشتر مردان، و بویژه بیشتر زنان (که تخیلشان دوبرابر تخیل ماست) ... نمی توانند لاادری باشند، و آنان که توانایی لاادریگری دارند تنها هنگام جوانی روحشان لاادری است. همراه بلوغ و پیری روح، نوعی عقیده در انسان پدید می آید. ... لاادریگری یک «نومیدی خردیافته» است.
«فیلسوفان»، برای پاسخگویی به گالیانی هوشمند، برژیة دانشمند، برتیة باادب، فررون پرکار، و پومپینیان اشرافی، پالیسو نومیدکننده، و مورو وراج، از همة سلاحهای فکری، از استدلال و استهزا گرفته تا نکوهش و ناسزاگویی، یاری جستند. ولتر اعتدال را از دست داد و با به خطر افکندن آسایش و امنیت خویش، با سخنانی که بیشتر آراسته به لطایف و ظرایف بود تا استدلال، به هریک از حملاتی که به فلسفه و خرد می شد پاسخ گفت. به دیدرو نوشت: «نام این بیچارگان را به من دهید، تا با آنان رفتاری کنم که سزاوارشان است.»
از آنجاکه مورو کتابدار و تاریخنگار ملکه بود، تاختن به او دشوار می نمود؛ اما این امکان وجود داشت که پومپینیان را با حرف به پیلوری بست و پالیسو را با جناسها به چهارمیخ کشید. مثلا، مارمونتل در شعری، که به هیچ وجه به ترجمه در نمی آید، چنین سرود:
این مرد زمانی پالی نام داشت.

نخست وی را پالی کودن می خواندند.
سپس، پالی فرومایه، پالی ابله،
پالی خودپسند، و پالی بیپروا نام گرفت.
برای آنکه این سخن به سرآید،
و هجونامه به آخر رسد،
ناگاه نام مناسبی یافتند:
او را پالی احمق خواندند.
برای آنکه به مرتبة تو تنزل کنم،
این نام را باید بر زبان آرم.
فکر کن، اگر که قادری آن ابزار را به کار بری،
اما ننویس؛
بخوان، ای نادان.
دیدرو انتقام خود را تا هنگام تصنیف برادرزادة رامو، که در آن به شرح هرزگی پالیسو پرداخت؛ به تعویق انداخت؛ تصنیف چنین اثری برازندة فیلسوفی چون او نبود؛ اما وی با بزرگواری از نشر آن خودداری کرد و این کتاب، تا زمانی که پالیسو زنده بود، در فرانسه به چاپ نرسید. اما مورله هجونامة نیشداری نوشت که در آن، گذشته از پالیسو، حامی وی، مادموازل دو روبک، را به باد استهزا گرفته بود. دوستان درباری مادموازل دو روبک مورله را در باستیل زندانی کردند (11 ژوئن 1760)، و مادموازل دو روبک با مرگ خویش (26 ژوئن) مشکلات وی را فزونتر نمودند. روسو وی را از زندان آزاد ساخت؛ اما مورله، از آن پس، از «فیلسوفان» دوری جست. پالیسو پیروزی خود را با اسراف و تبذیر تباه کرد. وی در 1778، که نام ولتر بار دیگر بر زبانها افتاد، بازگشت و به جمع «فیلسوفان» پیوست.
سخت ترین ضربه را «فیلسوفان» به فررون زدند. دیدرو در برادرزادة رامو وی را یکی از نویسندگان مزدوری خواند که از خوان کرم هانری برتن میلیونر گذاران می کند. ولتر یکی از هوشمندانه ترین طنزهایش را دربارة وی نوشت:
روزی، در عمق دره ای،
افعی ژان فررون را گزید.
افعی مرد.
ولتر فررون را چنین خوانده است: «کرمی که از پشت دفونتن بیرون افتاده است.» این یکی از سخنان گستاخانه ای است که زبان ولتر و معاصران با ادب وی را گاهی چرکین می ساختند. اما از آن سخت تر، حمله ای بود که ولتر در نمایشنامة بانوی اسکاتلندی به فررون کرده است. اجرای این نمایشنامه از 26 ژوئیة 1760 در تئاتر-فرانسه آغاز، و، در عرض پنج هفته، شانزده بار نمایش داده شد، وی، در این اثر، نمایشنامة فیلسوفان پالیسو را به استهزا گرفته،

و با گزافه گویی آشکار قربانیان خود را مسئول شکست سپاهیان فرانسه در جبهه های جنگ، و همچنین مسئول ورشکستگی مالی دولت دانسته است. فررون را میرزابنویس خیابان گراب لندن خواند که بندی یک پیستول می گیرد و رسوایی و بدنامی قلم می زند. ولتر در نمایشنامة خود در مورد وی اصطلاحاتی به کار می برد؛ از جمله: «دوزخ»، «توله سگ»، «جاسوس»، «مارمولک»،«افعی»، «هستة کثافت». ولتر، با انباشتن خانه اش از دوستان خود و «برادران»، همچنان این شیوه را دنبال کرد. این نمایشنامه را، در عرض شش هفته، شانزده بار به تماشا گذاشتند و شمار کسانی که به دیدن آن رفتند از تماشاگران نمایشنامة پالیسو بیشتر بود. فررون در شب اول نمایش با همسر زیبایش در تئاتر حضور یافت و تظاهرکنان تماشاگران را به ستایش آن واداشت. ولتر دریافت که با دشمن سرسخت و پررویی طرف است. هنگامی که یکی از مهمانان بدو گفت که می خواهد دربارة خصوصیات کتاب تازه ای با مرد صلاحیتداری مشورت کند، ولتر بدو پاسخ داد: «این کار را از فررون ناکس بخواهید؛ ... او یگانه مرد باذوقی است که می شناسم. با آنکه او را دوست ندارم، اعتراف می کنم که مرد باذوقی است.»